لغت نامه دهخدا
ای زینهارخوار بدین روزگار
از یار خویشتن که خورد زینهار.فرخی ( دیوان ص 97 ).زنهاریان اگرچه بسی داشت زیر پر
هم جان نبرد زین فلک زینهارخوار.سیدحسن غزنوی.مگذار زینهار چو در زینهار تست
جان مرا بدین فلک زینهارخوار.مسعودسعد. || خائن در امانت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ). خیانت گر. مقابل زنهاردار. ( فرهنگ فارسی ایضاً ) :
زنهار بدین زینهارخواره
ندهی خرد و جان به زینهاری.ناصرخسرو.