زودخیز

لغت نامه دهخدا

زودخیز. ( نف مرکب ) کنایه از فرمانبردار و خدمتکار باشد. ( برهان ). خادم فرمانبردار چست و چالاک. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ). فرمانبردار و مطیع. ( فرهنگ رشیدی ). چالاک. ( غیاث ). فرمانبردار. خدمتکار. ( فرهنگ فارسی معین ). فرمانبردار و مطیع و خدمتکار. ( ناظم الاطباء ). به شتاب حرکت کننده. زودخیزنده. چست :
دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین
خوش عنان و کش خرام و پاکزاد ونیکخوی.منوچهری.زودخیز است و خوش گریز حشر
زودزای است و زودمیر شرر.سنائی.وشاقان موکب رو زودخیز
به دیدار تازه به رفتار تیز.نظامی.بفرمودتا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر او گنج ریز.نظامی.

فرهنگ معین

(ص فا. ) کنایه از: خدمتگزار.

فرهنگ عمید

۱. آن که زود از جا برخیزد.
۲. کسی که صبح زود از خواب بیدار شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) فرمانبردار خدمتکار .

ویکی واژه

کنایه از: خدمتگزار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم