ذماء

لغت نامه دهخدا

ذماء. [ ذَ ] ( ع مص ) جنبش. جنبیدن. حرکت کردن. || قویدل گردیدن. || آشکار کردن قوت دل را. ظاهر ساختن قوت قلب را. || خذ ما ذمی لک ؛ ای ارتفع لک. || رنج رساندن. مشکل آمدن بر کسی.
ذماء. [ ذَ ] ( ع اِ ) قوت دل. || باقی جان در گلو بریده. باقی جان. ( مهذب الاسماء ). باقی جان در مذبوح. رمَق. تشنج مذبوح پس از ذبح : از سر ضرورت حقن دماء و صون ذماء به موادعت و مصالحت رسیده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 416 ). به أراقت دماء و افاتت ذماء باک نداشتی. همان کتاب ص 369. و جوالیقی گوید: اصل این کلمه دمار فارسی باشد که به معنی بقیه نفس است.

فرهنگ معین

(ذِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) جنبیدن ، حرکت کردن . ۲ - قوی تر گردیدن . ۳ - آشکار کردن قوت دل را. ۴ - (اِ. ) قوت دل ، رمق .

ویکی واژه

جنبیدن، حرکت کردن.
قوی تر گردیدن.
آشکار کردن قوت دل را.
قوت دل، رم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت فال میلادی فال میلادی فال مارگاریتا فال مارگاریتا