لغت نامه دهخدا
چون بخفد باد سعادت اثر
غالیه سا گردد باد سحر.منجیک.و امیرالمؤمنین گفت : دنیای شما بنزدیک من... از خفیدن بزیست بنزدیک خداوندش. ( ابوالفتوح ج 1 ص 700 ).
دماغ صبح را در هر خفیدن
ز فیض رأی او خورشید زاید.مؤیدالدین ( از آنندراج ).نائر [ میشی ] که چون بخفد چیزی از بینیش بیفتد. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خفیدن. [ خ ُ دَ ] ( مص ) سرفه کردن. ( ناظم الاطباء ). سرفیدن. ( یادداشت بخطمؤلف ): انقحاب ؛ خفیدن یعنی سرفیدن. ( مجمل اللغة ).