لغت نامه دهخدا
مهر مفکن برین سرای سپنج
کاین جهان پاک بازی و نیرنج
نیک او را فسانه دارو شد
بد او را کمرت نیک بتنج.رودکی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 55 ).بتنجید عذرا چومردان جنگ
ترنجید بر بارگی تنگ تنگ.عنصری.گهش میزن بپای کین و میکش
گهش میکش بدست قهر و می تنج.( معیار جمالی چ دانشگاه ص 66 ). || خشمگین گشتن. رنجیدن. اندوهگین شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). پریشان شدن و دلتنگ گشتن. ( ناظم الاطباء ) :
بسی راندی از گفت بی سود خنج
کنون پاسخ از بخت یابی متنج.اسدی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).|| باهم غلطاندن. || افتادن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تنج شود.