انجخ

لغت نامه دهخدا

انجخ. [ اَ ج ُ ] ( اِ ) چین وشکن روی و اندام و جز آن. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از هفت قلزم ) ( ازانجمن آرا ). انجخ و انجوخ چینهایی که از پیری یا ازدرد و غم در روی و پیشانی آشکار شود. در بعضی از نسخه ها به معنی ترکیدن پوست دست و پا نقل شده ، در کتاب مجتبی به معنی شکن پوست لاغر و در کتاب محبوب العارفین بمعنی شکن روی آمده است. ( از شعوری ج 1 ورق 102 الف ). انجوغ. انجوخ. انجغ. چین. شکنج. ترنجیدگی. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به هر کدام از کلمات مذکور شود.

فرهنگ عمید

= انجوخ '،anjux

فرهنگ فارسی

( اسم ) چین و چروک پوست چین خوردگی پوست (بسبب پیری ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت استخاره کن استخاره کن فال تماس فال تماس