یشمه

لغت نامه دهخدا

یشمه. [ ی َ م َ / م ِ ] ( اِ ) پوست خام سپید. ( ناظم الاطباء ). پوست خام بود که بمالند و ترکان یرنداق گویندش. ( از صحاح الفرس ) ( لغت فرس اسدی ). چرم و پوست خامی را گویند که به زور دستمالش رسانیده باشند نه به آتش دباغت. ( آنندراج ) ( برهان ). یرنداق.ارنداق. حمیر. حمیره. ( یادداشت مؤلف ) :
چو خوان نهاد نهاری فرونهد پیشت
چو طبع خویش به خامی چو یشمه بی چربو.منجیک ( از لغت فرس ).

فرهنگ عمید

پوست یا چرم خام، پوست حیوان که هنوز آن را دباغت نکرده و فقط با مالش دست پرداخت داده باشند: چو خوان نهاد نهاری فرونهد پیشت / چو طبع خویش به خامی چو یشمه بی چربو (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۴۶ ).

فرهنگ فارسی

پوست یاچرم خام، پوست حیوان که هنوزدباغت نشده
پوست خام سپید پوست خام بود که بمالند و ترکان یرنداق گویندش .

دانشنامه عمومی

یشمه ( به لاتین: Yaşma ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان خیزی واقع شده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال پی ام سی فال پی ام سی فال عشقی فال عشقی