گلاوه

لغت نامه دهخدا

گلاوه. [ گ َ وَ / وِ ] ( ص ) کالیوه. کالیو. احمق. ابله. ( شعوری ج 2 ورق 306 ).
گلاوه. [ گ ِ وَ / وِ ] ( اِ مرکب ) همان گلابه است که گل و لای و گل به آب سرشته که بدان دیوار اندایند. ( آنندراج ). رجوع به گلابه شود.
گلاوه. [ گ َ وَ / وِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان پیران بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 61هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 7هزارگزی جنوب خاوری راه شوسه خانه به نقده. هوای آن معتدل و دارای 70 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات ، توتون وحبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. به این ده گل آباد نیز میگویند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

فرهنگ عمید

= گلابه

فرهنگ فارسی

( اسم ) گل باب سرشته که بدان دیوار را اندود کنند گل و لای : چنانکه شاهد و معشوقه گلابه برسر عاشق میریزد و در چشم وی میزند تا وی چشم باز نتواند کردن .
دهی است از دهستان پیران بخش حوم. شهرستان مهاباد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال فرشتگان فال فرشتگان فال نخود فال نخود فال اوراکل فال اوراکل