گسلاندن

لغت نامه دهخدا

گسلاندن. [ گ ُ س ِ / س َدَ ] ( مص ) گسیختن. پاره کردن. گسلانیدن :
عمودی فروهشت بر گستهم
که تا بگسلاند میانش ز هم.فردوسی.دمادم فرستد سلیح و سپاه
خورش بازپس نگسلاند ز راه.فردوسی.سپردم به تو این نبرده جوان
ز مرگش دلم را به بر نگسلان.فردوسی.من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد
گرسرتان نگسلم ز دوش به کوپال.منوچهری.و راهنمایی ایشان کرده بود بچنگ زدن در چیزی که هرگز نگسلد. ( تاریخ بیهقی ).
دیوانه اگر پند دهی خود نپذیرد
ور بند نهی سلسله از هم گسلاند.سعدی ( غزلیات ).وگر بر هردو جانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند.سعدی ( گلستان ).رجوع به گسلانیدن شود.

فرهنگ معین

(گُ سَ دَ ) (مص م . ) گسیختن ، پاره کردن .

فرهنگ عمید

۱. پاره کردن.
۲. بریدن.
۳. پاره کردن رشتۀ چیزی.

ویکی واژه

گسیختن، پاره کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال تاروت فال تاروت فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت