پشماق

لغت نامه دهخدا

پشماق. [ پ َ ] ( ترکی ، اِ ) کفش و این لفظ ترکی است :
کرده خون کشته هجران به یک ره پایمال
ور نمی داری مسلم رنگ پشماقش ببین.خواجو.و آنرا بشماق و باشماق نیز گویند .

فرهنگ معین

(پَ ) [ تر. ] (اِ. ) کفش ، بشماق ، باشماق .

ویکی واژه

کفش، بشماق، باشما
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم