پریشیدن. [ پ َ دَ ] ( مص ) پراشیدن. پریشان کردن. پراکنده ساختن. متفرق کردن. پخش کردن. پاشیدن. طحطحه. صعصعه. ثَرثَر. ثَرثَرة : ز چندین مال و چندین زر که برپاشی وبپریشی عجب باشد که باشد در جهان تنگی و درویشی.فرخی.مرد بددل خیانت اندیشد راز خود پیش خلق بپریشد.سنائی. || افشاندن. برباد دادن. پریشان کردن : بر بنفشه بنشینیم و پریشیم خطت تا به دو دست و دل و پای بنفشه سپریم. منوچهری.پشولیدن. بشولیدن. ژولیدن. درهم کردن. آشفتن. آلفتن. || بدحال شدن و بدحال گردانیدن. بیخود گشتن.
فرهنگ معین
(پَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - بدحال شدن ، تهیدست شدن . ۲ - آشفته گشتن .
پریشان شدن، آشفته شدن، پراکنده شدن، پریشان کردن ( پریشید پریشد خواهد پریشید بپریش پریشنده پریشان پریشیده ) ۱-( مصدر ) بد حال شدن تهیدست شدن . ۲- مضطرب گشتن. ۳- بیخود گشتن . ۴- ( مصدر ) پریشان کردن