پرورانیدن

لغت نامه دهخدا

پرورانیدن. [ پ َرْ وَ دَ ] ( مص ) پروردن. پروراندن. تربیت کردن. سبب پرورش شدن. پرورش کردن. ترشیح. تنبیت :
بدو گفت رستم که ای شیرفش
مرا پرورانید باید بکش.فردوسی ( از اسدی ).همانا که از بهر این روزگار
ترا پرورانید پروردگار.فردوسی.پرورانیدیم ترا و بنعمت بزرگ گردانیدیم. ( قصص الانبیاء ص 99 ). پس مادر موسی اورا می پرورانید تا مدتی برآمد. ( قصص الانبیاء ص 91 ). || انشاء. ( منتهی الارب ). || تغذیه. ( تاج المصادر بیهقی ). غذو. ( تاج المصادر ). غذا و خوراک دادن. ( دهار ) :
همی پرورانیدشان سال و ماه
به مرغ و کباب و بره چندگاه.فردوسی.

فرهنگ معین

(پَ وَ دَ ) (مص م . ) نک پروراندن .

فرهنگ فارسی

( مصدر )۱- پروردن پرورش دادنپرورانیدن تربیت کردن بار آوردن بزرگ کردن تعلیم ترشیح. ۲- تغذیه غذا دادن . ۳- انشائ ایجاد خلق . ۴- آراستن ظاهر کلام.

ویکی واژه

نک پروراندن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی استخاره کن استخاره کن فال درخت فال درخت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی