پراوازه

لغت نامه دهخدا

( پرآوازه ) پرآوازه. [ پ ُ زَ / زِ ] ( ص مرکب ) پرآواز. و پرآوازه شدن ؛ مشهور و مشتهر گشتن :
بدو رای زن گفت اکنون گذشت
ازاین کار گیتی پرآوازه گشت.فردوسی.درخت کهن میوه تازه داشت
که شهر از نکوئی پرآوازه داشت.سعدی ( بوستان ).

فرهنگ عمید

( پرآوازه ) ۱. پربانگ، پرهیاهو.
۲. بسیارمعروف و مشهور.

فرهنگ فارسی

( پر آوازه ) ( صفت ) پر آواز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم