لغت نامه دهخدا هازیدن. [ دَ ] ( مص ) دانستن : ای پسر جور مکن کارک ما دار بسازبه از این کن نظر و حال من و خویش به هاز.قریعالدهر.|| به زیان نسپردن. || نگریستن. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( لسان العجم ). || گریستن. ( لسان العجم ).