مندوری

لغت نامه دهخدا

مندوری. [ م َ ] ( حامص ) اندوهناکی. غمناکی. غمگینی. درماندگی :
بهار خرم نزدیک آمد از دوری
به شادکامی نزدیک شو نه مندوری.جلاب ( از لغت فرس چ اقبال ص 144 ).رجوع به مندور شود.

فرهنگ عمید

غمگینی، اندوهگینی: بهار خرم نزدیک آمد از دوری / به شادکامی نزدیک شو نه مندوری (جلاب: شاعران بی دیوان: ۵۲ ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم