متکون

لغت نامه دهخدا

متکون. [ م ُ ت َ ک َوْ وِ ] ( ع ص ) هست شونده و موجود شونده . ( غیاث ). گردیده و گشته و شده و به وجود آورده و تولید شده و موجود شده و به وجود آمده. ( ناظم الاطباء ). هستی یاب وبه وجود آینده و یابنده وجود. || جنبانیده شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تکون و تکوین شود.
- متکون شدن ؛موجود شدن و تولید شدن و پدید آمدن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ تَ کَ وِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) موجود شده ، به وجود آمده .

فرهنگ عمید

به وجود آمده، پدید آمده.

فرهنگ فارسی

بوجود آمده، پدید آمده، هستی پیداکرده
( اسم ) وجود یابنده بوجود آینده هستی یاب جمع : متکونین .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم