قنابل

لغت نامه دهخدا

قنابل. [ ق َ ب ِ ] ( ع اِ ) ج ِ قَنبَل. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قنبل شود. || ج ِ قَنبَلة. رجوع به قنبل و قنبلة شود. || ج ِ قُنبُلَة. ( اقرب الموارد ). رجوع به قنبلة شود.
قنابل. [ ق ُ ب ِ ] ( ع ص ) مرد درشت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِخ ) خری است. ( منتهی الارب ). اسم حمار. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

گروه هایی از مردم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال فنجان فال فنجان فال کارت فال کارت فال سنجش فال سنجش