فراخیدن

لغت نامه دهخدا

فراخیدن. [ ف َ دَ ] ( مص ) موی در بدن برخاستن و راست ایستادن. ( برهان ). فراشیدن. افراشیدن. فراخه. فراشه. اقشعرار. ( یادداشت بخط مؤلف ). || از هم جدا کردن. ( برهان ). رجوع به فراخه شود.

فرهنگ معین

(فَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - راست شدن موی بدن . ۲ - از هم جدا شدن .

فرهنگ عمید

۱. راست شدن موی در بدن.
۲. از هم جدا شدن.
۳. فراخ شدن.

ویکی واژه

راست شدن موی بدن.
از هم جدا شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم