فدامت

لغت نامه دهخدا

فدامت. [ ف َ م َ ] ( ع مص ) درشتی و جفاکاری. ( غیاث ). فدامة. رجوع به فدامة شود.
فدامة. [ ف َ م َ ] ( ع مص ) گنگلاج گردیدن. ( منتهی الارب ). رجوع به فَدم شود. || درمانده در سخن شدن. ( منتهی الارب ). فدم گردیدن. ( اقرب الموارد ). رجوع به فدم شود. || گول و درشت خوی شدن. ( منتهی الارب ). فَدامت. رجوع به فدامت و فدم شود.
فدامة. [ ف َدْ دا م َ ] ( ع اِ ) فَدّام. فَدام. فَدّوم. گویند: از فرط فدامت گویی بر دهانش فَدّامة نهاده است. ( اقرب الموارد ). رجوع به فدم و فَدّام [ ف َ د د ] شود.

فرهنگ عمید

۱. درمانده شدن در سخن.
۲. کم فهم شدن.
۳. درشت خوی شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال تاروت فال تاروت فال چای فال چای فال اوراکل فال اوراکل