علات

لغت نامه دهخدا

علات. [ ع َ ] ( ع اِ ) سندان که بر آن آهن را نهاده می کوبند، و بهندی آن را اهرن گویند. ( غیاث از شرح نصاب ) ( اقرب الموارد ). || سنگی که به روی آن پنیرو کشک خشک کنند. || قدحی ستبر که بر دور آن سرگین ریخته و در آن شیر دوشند. || ( ص )ماده شتر بلندبالای استوار. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). ج ، عَلا، علوات. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
علات. [ ع َ ] ( اِخ ) رجوع به علاة شود.
علات. [ ع َل ْ لا ] ( ع اِ ) ج ِ عَلّة. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
- بنوالعلات ؛ فرزندان مرد از مادران جداگانه. ( ناظم الاطباء ).
علات. [ ع ِل ْ لا ] ( ع اِ ) ج ِ عِلة. ( ناظم الاطباء ). || حالات گوناگون. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) : در ایام امن و فراغت گوسفندان با شیر و پشم و منافعبسیار در حالات و علات یأس و نوش از مباینت و مخالفت نفوس فارغ باشند [ لشکریان ]. ( جهانگشای جوینی ).
علاة. [ ع َ ] ( ع اِ ) رجوع به علات شود.
علاة. [ ع َ ] ( اِخ )کوهی است در دیار نمربن قاسط. ( از معجم البلدان ).
علاة. [ ع َ ] ( اِخ ) جایی است در یمامه و متعلق به بنی هِزّان. در این مکان «مَحالی » یافت شود، و آن عبارت از سنگهای سفیدی است که آنها را بر هم سائیده و مانند سرمه به چشم میکشند. ( از معجم البلدان ).
علاة. [ ع َ ] ( اِخ ) ناحیه بزرگی است از عمل معرة النعمان ، از جانب برّ و خشکی ، و مشتمل است بر قرای بسیار. مسافری که از حلب به حماة رود از اینجا عبور میکند. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ عمید

= علت

فرهنگ فارسی

جمع علت، حالات گوناگون
جمع عله
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال شمع فال شمع فال امروز فال امروز فال ای چینگ فال ای چینگ