شتربچه

لغت نامه دهخدا

شتربچه. [ ش ُ ت ُ ب َچ ْ چ َ/ چ ِ ] ( اِ مرکب ) بچه شتر. کره شتر. شترکره. اشتربچه. بکر. رام. شتی. سخی. ( منتهی الارب ) :
شتربچه با مادر خویش گفت
پس از رفتن آخر زمانی بخفت.سعدی.خَل ؛ شتربچه نر به سال دو درآمده. سَلیل ؛ شتربچه نوزاده. شَجعَة؛شتربچه که مادرش آن را ناقص خلقت زاده باشد. فَصیل ؛ شتربچه از مادر جداشده. قِرمِل ؛ شتربچه بختی. قَعود؛، شتربچه از مادر جداشده. لَطیم ؛ شتربچه سهیل دیده. هُبَع؛ شتربچه که در آخر نتاج زاده باشد. هُجَنَع؛ شتربچه که در شدت گرما زاده باشد. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

بچۀ شتر.

فرهنگ فارسی

بچه شتر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال تاروت فال تاروت فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال تاروت فال تاروت