سکنجیده

لغت نامه دهخدا

سکنجیده. [س ِ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف ) تراشیده. ( برهان ) ( آنندراج ).و در بیت های زیر به معنی. خسته. مجروح :
سکنجیده همی داردم بدرد
ترنجیده همی داردم برنج.ابوشکور.ز تیرش رخ مه سکنجیده شد
ز تیغش دل چرخ رنجیده شد.فردوسی.|| گزیده. ( برهان ) ( آنندراج ). || سرفه کرده. ( برهان ). سرفیده. ( آنندراج ). || آواز به گلو آورده. ( برهان ).

فرهنگ عمید

۱. تراشیده، خراشیده.
۲. گَزیده شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال ارمنی فال ارمنی فال فرشتگان فال فرشتگان فال ماهجونگ فال ماهجونگ