سردرهوا

لغت نامه دهخدا

سردرهوا. [ س َدَ هََ ] ( ص مرکب ) مشتاق و پریشان. ( آنندراج ). کنایه از مردم آشفته دل و دماغ. ( بهار عجم ) :
داشتم چون سرو از آزادگی امیدها
من چه دانستم چنین سردرهوا خواهم شدن.صائب ( از آنندراج ).|| آواره. ( آنندراج ). || متکبر. ( بهار عجم ).

فرهنگ عمید

سرگردان، آشفته: داشتم چون سرو از آزادگی امیدها / من چه دانستم چنین سردرهوا خواهم شدن (صائب: لغت نامه: سردرهوا ).

فرهنگ فارسی

مشتاق و پریشان کنایه از مردم آشفته دل و دماغ .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم