زهردارو

لغت نامه دهخدا

زهردارو. [ زَ ] ( اِ مرکب ) پازهر را گویند و به عربی فادزهر خوانند. ( برهان ). بمعنی پازهر است که دفع زهر کند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). تریاق. ( غیاث ). پازهر. ( جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). تریاق. پازهر. فادزهر. ( ناظم الاطباء ) :
شکر از لعل او طعم دگر داشت
که لعلش زهردارو در شکر داشت.عطار ( از جهانگیری ). || سم الفار. مرگ موش. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
که چو موشان نخورد خواهم من
زهرداروی تو به بوی پنیر.ناصرخسرو ( یادداشت ایضاً ).

فرهنگ عمید

پادزهر، پازهر، داروی ضد زهر.

فرهنگ فارسی

تریاق پا زهر فازهر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال احساس فال احساس فال سنجش فال سنجش فال کارت فال کارت