درگسلانیدن

لغت نامه دهخدا

درگسلانیدن. [ دَ گ ُ س ِ / س َ دَ ] ( مص مرکب ) گسلانیدن. گسیختن. گسستن. || پاره پاره کردن. || کشیدن. ( ناظم الاطباء ) : چندان که مقود کشتی به ساعد برپیچید و بالای ستون رفت ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند. ( گلستان سعدی ). رجوع به گسلانیدن شود.

فرهنگ عمید

گسلانیدن، پاره کردن، بریدن، پاره کردن رشتۀ چیزی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال چوب فال چوب فال تک نیت فال تک نیت فال تاروت فال تاروت