درخلیدن

لغت نامه دهخدا

درخلیدن. [ دَ خ َ دَ ] ( مص مرکب ) خلیدن.فرورفتن. فروشدن چیزی نوک تیز در چیزی :
خاری که به من درخلد اندر سفر هند
به چون بحضر در کف من دسته شب بوی.فرخی.مَشَط؛ درخلیدن خار بدست. ( از منتهی الارب ). رجوع به خلیدن در ردیف خود شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال فرشتگان فال فرشتگان فال کارت فال کارت