خارمند

لغت نامه دهخدا

خارمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) بشکل خار. چون خار. حقیر. پست. خوار :
کودکان خانه دمش می کنند
باشد اندر دست طفلان خارمند.( مثنوی ).

فرهنگ عمید

۱. خاردار.
۲. حقیر، خوار، پَست، مانند خار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال احساس فال احساس فال انگلیسی فال انگلیسی فال فرشتگان فال فرشتگان