لغت نامه دهخدا
ثمد. [ ث َ ] ( ع مص ) تهی دست گردانیدن از کثرت سؤال سائلان مرد را. || برکشیدن آب مرد را از بس آرامش. || فربه گردیدن.
ثمد. [ ث َ ] ( اِخ ) موضعی است در بطن ملیحة که آن را روضةالثمد نامند. || بطنی است از تیم بنی جریرة. || ابرق الثمدین ، نام جائی است. ( مراصد الاطلاع ).