تطلیق

لغت نامه دهخدا

تطلیق.[ ت َ ] ( ع مص ) گشنی دادن خرمابن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || بازگردیدن روح مارگزیده در بدن او و سلامت یافتن و آرمیدن درد او. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || طلاق دادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رها کردن زن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) : پس دوستی به وی نامه نوشت و از وی استفسار حال کرد و تعجب نمود از تطلیق وی آن زن را بحکم جانبی که او را با آن زن بوده بود. ( تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 167 ). || مفارقت کردن از شهر. || ترک کردن قوم را. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - رها کردن . ۲ - طلاق دادن .

فرهنگ عمید

۱. رها کردن.
۲. خانوادۀ خود را رها کردن.
۳. زن خود را طلاق دادن و رها کردن.

فرهنگ فارسی

۱ -( مصدر ) رها کردن هشتن . ۲ - طلاق گفتن ( همسر ) .

ویکی واژه

رها کردن.
طلاق دادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال چای فال چای فال تک نیت فال تک نیت