تشقیق

لغت نامه دهخدا

تشقیق. [ ت َ ] ( ع مص ) نیک بشکافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). شکافتن هیزم را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). هیزم و جز آن شکافتن. ( آنندراج ). || سخن را به نیکوروش بیرون آوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سخن را نیکو بیرون آوردن. ( آنندراج ). سخن را به نیکوترین مخرج بیرون آوردن و در حدیث «تشقیق الکلام علیکم شدید»؛ ای التطلب فیه لیخرجه احسن مخرج. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) شکافتن ، نیک بشکافتن .

فرهنگ عمید

۱. شکافتن.
۲. شکافتن هیزم.
۳. سخن را به روشی نیکو درآوردن.

ویکی واژه

شکافتن، نیک بشکافتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال کارت فال کارت فال ورق فال ورق فال سنجش فال سنجش