تحفل

لغت نامه دهخدا

تحفل. [ ت َ ح َف ْ ف ُ] ( ع مص ) زدوده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || زینت گرفتن و آراسته شدن. ( منتهی الارب ). آراسته شدن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || تحفل آب و لبن ؛ گرد آمدن آن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تحفل آب ؛ تجمع آن. ( قطر المحیط ). تحفل شیر؛ جمع شدن آن. ( اقرب الموارد ). || تحفل مجلس ؛ پر گردیدن آن از مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ).

فرهنگ معین

(تَ حَ فُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - محفل ساختن ، دور هم جمع شدن . ۲ - پُر شدن مجلس از مردم .

فرهنگ عمید

بسیار شدن اهل مجلس، پر شدن مجلس از مردم.

ویکی واژه

محفل ساختن، دور هم جمع شدن.
پُر شدن مجلس از مردم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم