بژکم

لغت نامه دهخدا

بژکم. [ ب َ ک َ ] ( اِمص ) بژگم. بازداشتن. منع کردن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). منع و بازداشت. || ( ص ) بازدارنده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(بَ کَ ) ۱ - (اِ. ) منع ، بازداشت . ۲ - (ص . ) بازدارنده ، مانع .

ویکی واژه

منع، بازداشت.
بازدارنده، مان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال شمع فال شمع فال تک نیت فال تک نیت فال آرزو فال آرزو