برماسیدن

لغت نامه دهخدا

برماسیدن. [ ب َ دَ ] ( مص ) لامسه کردن و دست مالیدن و سودن عضو بر عضو دیگر. ( برهان ). و رجوع به برماس شود. || پرسیدن و تفتیش کردن. ( ناظم الاطباء ) :
آنکه او نفس خویش نشناسد
نفس دیگر کسی چه برماسد؟سنائی ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

(بَ دَ ) (مص م . ) ۱ - لمس کردن . ۲ - سودن عضوی بر عضو دیگر.

فرهنگ عمید

= پرماسیدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( برماسیدبرماسد خواهد برماسید ببرماس برماسنده برماسیده ) . ۱- سودن دست برچیزی لمس کردن . ۲- سودن عضوی برعضو دیگر .

ویکی واژه

لمس کردن.
سودن عضوی بر عضو دیگر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ابجد فال ابجد فال عشق فال عشق فال تاروت فال تاروت