لغت نامه دهخدا
ظالمی را خفته دیدم نیمروز
گفتم این فتنه است خوابش برده به
آنکه خوابش بهتر از بیداری است
آنچنان بدزندگانی مرده به.سعدی.|| بدخوراک. که خوراکهای پست و درشت می خورد. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ): همج همجاً؛ گرسنه و بدزندگانی گردید. ( منتهی الارب ).