لغت نامه دهخدا
خری که آبخورش زیر ناودان عصیر
علف عصاره بکنی و بخسم و شوشو.سوزنی.بکنی و بخسم خورند و زان شوند مست و خراب
زاب تتماجی که باشد سرد و بی بتکوب و سیر.سوزنی.بخور بی رطل و بی کوزه مئی کو بشکند روزه
نه زانگور است و نز شیره نه از بکنی نه از بخسم.مولوی ( از فرهنگ سروری ).