اشمق

لغت نامه دهخدا

اشمق. [ اَ م َ ] ( ع اِ ) کفک دهان شتر خون آمیخته. ( منتهی الارب ).
اشمق. [ اَ م َ ] ( اِخ ) دهی است جزءدهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 37هزارگزی باختر سراسکند و 30هزارگزی به خط آهن میانه -مراغه واقع و محلی است کوهستانی ، معتدل و سکنه آن 302 تن است. مذهب آنان شیعه است و بزبان ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. و محصول آن غلات ،حبوبات ، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو می باشد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

دانشنامه عمومی

اشمق یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان آلمالو بخش نظرکهریزی شهرستان هشترود واقع شده است. شغل قریب به اتفاق اهالی روستا چوپانی بز و قوچ میباشد که سالی یک بار به شهر امده و بز و قوچهایشان را با کالاهای مورد نیاز معاوضه میکنند .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم