هرم

هرم یک چندوجهی است که تمامی وجوه آن به جز یکی در یک راس مشترک قرار دارند. ارتفاع هرم، پاره‌خطی است که از راس هرم به صورت عمود بر قاعده آن می‌افتد. وجهی که راس آن در آن قرار ندارد، قاعده نامیده می‌شود و سایر وجوه، وجوه جانبی هستند. وجوه جانبی همواره به شکل مثلث هستند. قاعده‌های اهرام مصر معمولاً چهارضلعی‌های منظم هستند. اگرچه اهرام مصر دارای قاعده‌های مربعی هستند، اما چندضلعی‌های دیگری نیز می‌توانند به عنوان قاعده یک هرم عمل کنند. همچنین یکی از جزایر مانش و بخشی از گرنزی است که در کانال مانش واقع شده و در شمال غربی فرانسه و جنوب انگلستان قرار دارد. طول این جزیره ۱.۵ مایل و عرض آن کمتر از ۰.۵ مایل است. جهت قرارگیری آن شمالی-جنوبی است. گرنزی در غرب جرزی واقع شده است. به علاوه روستایی در شهرستان جویم در استان فارس ایران است. مردم این روستا عمدتاً به کشاورزی مشغول هستند و فعالیت‌های اصلی آن‌ها شامل کشاورزی و دامداری می‌شود. در این روستا چند حلقه چاه وجود دارد که آب آن‌ها برای کشت گندم، جو و به طور نادر برخی دیگر از صیفی‌جات و خرما و گز مناسب است.

لغت نامه دهخدا

هرم. [ هََ / هَِ رَ ] ( ع اِ ) ( در اصطلاح هندسه ) حجمی که قاعده آن چندضلعی باشد و وجوه جانبی اش مثلثهایی باشند که همه به یک رأس مشترک ( رأس هرم ) منتهی شوند.
- هرم منتظم؛ هرمی است که قاعده اش چندضلعی منتظم و وجوه جانبیش مثلثهای متساوی الساقین متساوی باشند.
- هرم ناقص؛ جسمی که از قطع کردن یک هرم با صفحه ای موازی قاعده بوجود می آید.
|| بنایی که به شکل هرم ( معنی اول )باشد. ج، اَهْرام. ( از فرهنگ فارسی معین ).
هرم. [ هََ رَ ] ( ع مص ) سخت پیر و کلانسال گردیدن. ( منتهی الارب ). سخت پیر شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). رسیدن به نهایت پیری. ( اقرب الموارد ):
همیشه تا نشود خوشتر از بهار خزان
همیشه تا نبود خوشتراز شباب هرم.فرخی.دست بخشنده او از دل پیران ببرد
غم بریانی و بیچارگی و ضعف هرم.فرخی.گر او را هرم دست خدمت ببست
ترا همچنان بر کرم دست هست.سعدی.|| ضعیف گردیدن. ( اقرب الموارد ).
هرم. [ هََ ] ( ع اِ ) گیاهی است شور. ( منتهی الارب ). نوعی از حمض است که شورمزه است و بیش از انواع دیگر بر زمین گسترده شود و پهن گردد. ( اقرب الموارد ). || نام درختی است. || بقلةالحمقاء. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِخ ) یوم الهرم از ایام عرب است. ( اقرب الموارد ). || ذوالهرم؛ مالی از آن عبدالمطلب یا ابوسفیان در طائف.( اقرب الموارد ). رجوع به هرم در ردیف اسم خاص شود.
هرم. [ هََ رِ ] ( ع ص ) نیک پیر خرف. ج، هرمون، هَرمی ̍. || ( اِ ) خرد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). عقل. ( اقرب الموارد ). || هوش. || دل. ( منتهی الارب ).
هرم. [ هََ رَ ] ( اِخ ) جایی است به یمن که بناهای عجیب دارد از ملوک حمیر. ( منتهی الارب ).
هرم. [ هََ رَ ] ( اِخ ) قریه ای است در هفت فرسنگی میان شمال و مشرق بیدشهر. ( فارسنامه ناصری ). از اعمال کارزین. ( فارسنامه ابن بلخی ).
هرم. [ هََ ] ( اِخ ) جایی است در طایف از اموال عبدالمطلب و نیز گویند متعلق به ابوسفیان بن حرب بوده و هنگامی که او از جانب پیامبر مأمور هدم بت لات شد در این مکان اقامت کرد و به ذوالهرم معروف شد. ( از معجم البلدان ).
هرم. [ هََ ] ( اِخ )نام ابوالعجفاء سلمی است. ( یادداشت به خط مؤلف ).
هرم. [ هََ ] ( اِخ ) نام ابوزرعةبن عمروبن جریر است. ( یادداشت به خط مؤلف ).

فرهنگ معین

(هَ رَ ) [ ع. ] (اِ مص. ) پیری، کهنسالی.
(هَ رَ ) [ ع. ] (اِ. ) جسمی مخروطی شکل که قاعده اش مربع یا چندضلعی باشد و وجوه جانبی آن مثلث هایی باشند که همه به یک رأس مشترک منتهی شوند.
(هُ ) (اِ. ) (عا. ) گرمی آتش.
(هَ رِ ) [ ع. ] (ص. ) سخت پیر و خرف.

فرهنگ عمید

۱. گرمی آتش.
۲. شعلۀ آتش.
جسم مخروطی شکل که قاعدۀ آن مثلث یا مربع یا کثیرالاضلاع باشد و وجوه جانبی آن مثلث هایی باشند که همه به یک رٲس مشترک منتهی شوند.
۱. بسیار پیر و کهن سال شدن.
۲. پیری، فرتوتی.
پیر، فرتوت، کهن سال.

فرهنگ فارسی

(اسم ) حجمی که قاعد. آن چندضلعی باشد ووجوه جانبی اش مثلثهایی باشندکه همه بیک راس مشترک ( راس هرم ) منتهی شوند. یا هرم منتظم. هرمی است که قاعدهاش چندضلعی منتظم ووجوه جانبیش مثلثهای متساوی السالقین متساوی باشند. یا هرم ناقص. جسمی که ازقطع کردن یک هرم باصفحهای موازی قاعدهبوجود آید. ۲- بنایی که بشکل هرم باشد
گیاهی است شور نوعی از حمض است که شور مزه است و بیش از انواع دیگر بر زمین گسترده شود و پهن گردد.

فرهنگستان زبان و ادب

{pyramid} [باستان شناسی] 1. بنایی هرمی با قاعده ای مربع از جنس سنگ یا خشت 2. بنایی هِرمی از خشت با قاعده ای مربع که، در دورۀ پادشاهی کهن و میانه در مصر، متداول ترین گونۀ آرامگاه های سلطنتی بوده است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم