استعفاف

لغت نامه دهخدا

استعفاف. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بازایستادن خواستن از حرام. || پارسائی کردن. بازایستادن از حرام. ( منتهی الارب ). عفت نمودن. پرهیزکاری کردن. || گرفتن شتر گیاه خشک را بزبان از بالای خاک و پاک کردن خاک آن.

فرهنگ عمید

۱. پارسایی کردن.
۲. خودداری از انجام کار حرام.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عفّت ورزیدن را استعفاف گویند. از آن در باب های تجارت و وصیّت به مناسبت سخن رفته است.
مستحب است کاسب به انگیزۀ بی نیاز شدن و استعفاف از مردم (دست نیاز به سوی آنان دراز نکردن)، تجارت کند.
سرپرست اموال یتیم و استعفاف
در این که سرپرست اموال یتیم در صورت بی نیازی می تواند از اموال وی، اجرت المثل خود را بردارد یا بر او واجب است عفّت ورزد و چشم داشتی به مال یتیم نداشته باشد، اختلاف است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال ارمنی فال ارمنی فال ابجد فال ابجد