مکاء

لغت نامه دهخدا

مکاء. [ م ُک ْ کا ] ( ع اِ ) شبان فریب و آن مرغی است. ( دهار ). شبان فریب. ( زمخشری ). مرغی است. ج ، مکاکی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرغی کوچک که در باغها می خواند. ( ناظم الاطباء ). پرنده ای است سفید که در حجاز باشد و بسیار بانگ زند، و آن مأخوذ از مُکاء است. ( از اقرب الموارد ).
مکاء. [ م ُ ] ( ع مص ) شخولیدن یعنی بانگی که از میان دو لب آیدچون آواز سرنای. مَکْوْ. ( ترجمان القرآن ): مکامکواًو مکاء؛ شخولید به دهن و بانگ کرد و انگشتان را به هم در کرده دمید تا آوازی برآید، منه قوله تعالی : و ماکان صلاتهم عند البیت الا مکاء و تصدیة . ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). بانگ کردن. صفیر برآوردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || تیز دادن و گویند این وقتی باشد که برهنه و وابود یا خاص است مر ستور را. ( از منتهی الارب ): مکت الاست ؛ تیز داد و این را در وقتی گویند که مکشوف و مفتوح باشد و یا مخصوص است به ستور. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مکاء. [ م ُ ] ( ع اِ ) صفیر و سوت. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده قبل معنی اول شود.
مکاء. [ م َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کلاردشت شهرستان نوشهر است که 325 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 3 ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُکَاءً: سوت - سوت زدن
ریشه کلمه:
مکو (۱ بار)
(به ضم میم) صفیر زدن «مَکا یَمْکُو مُکاءّ: صَفَرَبِفیهِ» . نماز و عبادت مشرکان در کنار کعبه جز صفیرزدن و کف زدن نبود. از ابن عباس نقل است که قریش عریان و کف زنان و صفیرزنان کعبه را طواف می‏کردند. ظاهرا مراد آن است که صفیر و کف زدن را به جای نماز گرفته بودند. این کلمه یکبار بیشتر در کلام الله نیامده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال تاروت فال تاروت استخاره کن استخاره کن فال فنجان فال فنجان