کفایت داشتن

لغت نامه دهخدا

کفایت داشتن. [ ک ِ ی َ ت َ ] ( مص مرکب ) لایق بودن. شایستگی داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
زانگه که عشق دست تطاول دراز کرد
معلوم شد که عقل ندارد کفایتی.سعدی.|| از عهده اداره امور به وجهی نیک برآمدن. ( فرهنگ فارسی معین ). کارآمد و کاردان بودن : کار وی صاحب دیوانی است که هم کفایت دارد هم امانت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373 ). ابوالحسن عقیلی نام دارد و جاه و کفایت. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 373 ). ماکان مردی دلیر است و با دلیری و مردی کفایت دارد و جود هم. ( چهار مقاله ص 52 ).

فرهنگ معین

( ~ . تَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) بس بودن ، بس شدن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - لایق بودن شایستگی داشتن . ۲ - از عهد. ادار. امور بوجهی نیک بر آمدن : ماکان مردی دلیر است و با دلیری و مردی کفایت دارد وجود هم .

ویکی واژه

بس بودن، بس شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال انگلیسی فال انگلیسی فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال احساس فال احساس