الابانه عن غرض ارسطاطالیس فی کتاب مابعدالطبیعه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] الابانة عن غرض ارسطاطالیس فی کتاب مابعدالطبیعة. اَلاَبانَهُ عَنْ غَرَضِ اَرِسطاطالیس فی کِتابِ ما بَعْدَ الطَبیعة، یا مقاله فی اغراض ما بعد الطبیعة، نام رساله ای است از ابونصر محمد بن محمد بن طرخان فارابی (۲۶۰-۳۳۹ق/۸۷۴-۹۵۰م) در توضیح مقصود ارسطو از نوشتن مجموعۀ متافیزیک و بیان محتوای اصلی بخشهای گوناگون آن است.
کتاب متافیزیک ارسطو در میان مسلمانان به ۲ نام شناخته شده است: یکی کتاب الحروف و دیگری ما بعد الطبیعة که ترجمۀ جزء به جزء واژۀ متافیزیک است. علت نامیده شدن این مجموعه به کتاب الحروف این است که مقالات چهارده گانۀ آن ــ که توسط آندرونیک رودسی، از ارسطوییان سدۀ اول ق م گردآوری شده ــ به ترتیب حروف الفبای یونانی از آلف تا نون مشخص گردیده است. رسالۀ فارابی رسالۀ فارابی به منزلۀ مدخلی جهت آگاهی از مباحث کتاب متافیزیک ارسطو و به عنوان کلیدی جهت گشودن غوامض آن به شمار رفته است، چنانکه ابن سینا (۳۷۰-۴۲۸ق/۹۸۰-۱۰۳۷م) با مطالعۀ این رساله توانسته است به حلّ مشکلات کتاب ارسطو نایل آید و مطالب آن را دریابد. فارابی در آغاز رساله می نویسد: «بسیاری گمان کرده اند که محتوای کتاب ما بعد الطبیعة ارسطو، بحث دربارۀ خدا، عقل، نفس و امور مناسب با آنهاست، و علم ما بعد الطبیعة با علم توحید (الهیات به معنای اخص) یکی است. به همین جهت بیش تر کسانی که این کتاب را به طور کامل شرح نکرده اند و یا ما خبر نداریم؛ آنچه را که می شناسیم و در دسترس ماست، یکی شرح ناقصی بر مقالۀ «لام» است از اسکندر آفرودیسی، از شارحان آثار ارسطو، در اواخر سدۀ ۲ و در اوایل سدۀ ۳م، و دیگری شرحی کامل بر همان مقاله از تامسطیوس (د ۳۹۵م) از مفسران معروف کتب ارسطو؛ اما قسمتهای دیگر کتاب یا شرح و تفسیر نشده و یا اگر شده باشد به دست ما نرسیده است. در این رساله می خواهیم به غرض کلی کتاب و محتوای هریک از مقالات آن اشاره کنیم. توضیح فارابیفارابی در توضیح موضوع اصلی کتاب می گوید دانش یا جزئی است و یا کلی. دانشِ جزئی آن است که موضوع آن بخشی از موجودات یا موهومات (مفروض الوجود) باشد و در آن علم از ویژگی ها و اغراض خاصۀ همان موضوع بحث شود، مانند طبیعیات که به جسم از آن جهت که تغییر و حرکت می کند و نیز به مبادی این تغییر و حرکت و به لواحق آن توجه دارد، و یا علم حساب که موضوع آن عدد است و دانش پزشکی که تن انسان را از لحاظ صحت و بیماری بررسی می کند. اما دانشِ کلی، چیزی را مطالعه می کند که شامل همۀ موجودات می شود، مانند وجود، وحدت، انواع و لواحق وجود، و نیز اوصافی که به اختصاص عارض موضوع علوم جزئی نمی گردد مانند تقدم و تأخّر، قوّه و فعل، تام و ناقص (نقص و کمال )، و همچنین مبدأ مشترک همۀ موجودات یعنی آن که خدایش می نامیم.دانشِ کلی باید یکی باشد، زیرا اگر دو دانش کلی داشته باشیم در این صورت هریک از آن ها موضوع ویژه ای خواهد داشت، اما علمی که موضوع خاصی داشته باشد و شامل موضوع علم دیگر نشود جزئی است، بنابراین هریک از آن دو دانش، جزئی خواهد بود و این خلاف فرض است، پس دانشِ کلی یکی است. علم الهی نیز داخل در دانش کلی است، زیرا خداوند «مبدأ وجود» برای همۀ موجودات است نه موجودی خاص و آن بخش از دانشِ کلّی که مبدأ وجود را بررسی می کند، همان «علم الهی» است. از آن جا که مسائل یاد شده اختصاص به مباحث طبیعیات ندارد، بلکه آن سوی امور طبیعی و مادی است، دانشِ مربوط به آن مسائل نیز از لحاظ شرافت موضوع بر تر از دانشِ طبیعی و از لحاظ مراتب تعلیم بعد از دانشِ طبیعی است؛ به همین جهت شایسته است که ما بعد الطبیعة خوانده شود. موضوع دانشِ ما بعد الطبیعة یا چیزهایی است که اساساً در طبیعت و ماده هستی ندارند و وهم آن ها را از امور طبیعی و مادی انتزاع نکرده است، یا چیزهایی است که هرچند در طبیعت و در ماده هستی دارند، اما لازم نیست که ذاتاً همراه ماده باشند و قوام آن ها بسته به امور طبیعی و مادی باشد. در نخستین قدم، موضوع این دانش همانا موجود مطلق (یعنی موجود بماهو) است و آنچه معمولاً مساوی و مساوق با اوست (یعنی واحد و وحدت)؛ ولی چون علم به امور متقابل، یک علم است، پس در این دانش دربارۀ عدم و کثرت نیز بحث می شود. پس از آن به چیزهایی پرداخته می شود که به منزلۀ انواع است برای موجود، مانند مقولات دهگانه و اقسام واحد چون شخصی، نوعی و جنسی. سپس دربارۀ لواحق وجود، مانند قوه و فعل، کمال و نقصان، علت و معلول، و لواحق وحدت، مانند هویّت، تشابه، تساوی، موازات و مناسبت، و لواحق عدم و کثیر؛ و آنگاه در مبادی هریک از آن ها بررسی می شود، و تقسیم و تکثیر ادامه می یابد تا به موضوع علوم جزئی برسد. بدین ترتیب در این دانش مبادی همۀ علومِ جزئی و حدود موضوعات آن ها مبیّن و مشخّ صمی گردد. پس از این مقدمه، فارابی به توضیح اجمالی موضوع هریک از مقالات کتاب الحروف می پردازد.
[ویکی فقه] اَلاَبانَهُ عَنْ غَرَضِ اَرِسطاطالیس فی کِتابِ ما بَعْدَ الطَبیعة، یا مقاله فی اغراض ما بعد الطبیعة، نام رساله ای است از ابونصر محمد بن محمد بن طرخان فارابی (۲۶۰-۳۳۹ق/۸۷۴-۹۵۰م) در توضیح مقصود ارسطو از نوشتن مجموعۀ متافیزیک و بیان محتوای اصلی بخشهای گوناگون آن است.
کتاب متافیزیک ارسطو در میان مسلمانان به ۲ نام شناخته شده است: یکی کتاب الحروف و دیگری ما بعد الطبیعة که ترجمۀ جزء به جزء واژۀ متافیزیک است. علت نامیده شدن این مجموعه به کتاب الحروف این است که مقالات چهارده گانۀ آن ــ که توسط آندرونیک رودسی، از ارسطوییان سدۀ اول ق م گردآوری شده ــ به ترتیب حروف الفبای یونانی از آلف تا نون مشخص گردیده است.
رسالۀ فارابی
رسالۀ فارابی به منزلۀ مدخلی جهت آگاهی از مباحث کتاب متافیزیک ارسطو و به عنوان کلیدی جهت گشودن غوامض آن به شمار رفته است، چنانکه ابن سینا (۳۷۰-۴۲۸ق/۹۸۰-۱۰۳۷م) با مطالعۀ این رساله توانسته است به حلّ مشکلات کتاب ارسطو نایل آید و مطالب آن را دریابد. فارابی در آغاز رساله می نویسد: «بسیاری گمان کرده اند که محتوای کتاب ما بعد الطبیعة ارسطو، بحث دربارۀ خدا، عقل، نفس و امور مناسب با آنهاست، و علم ما بعد الطبیعة با علم توحید (الهیات به معنای اخص) یکی است. به همین جهت بیش تر کسانی که این کتاب را به طور کامل شرح نکرده اند و یا ما خبر نداریم؛ آنچه را که می شناسیم و در دسترس ماست، یکی شرح ناقصی بر مقالۀ «لام» است از اسکندر آفرودیسی، از شارحان آثار ارسطو، در اواخر سدۀ ۲ و در اوایل سدۀ ۳م، و دیگری شرحی کامل بر همان مقاله از تامسطیوس (د ۳۹۵م) از مفسران معروف کتب ارسطو؛ اما قسمتهای دیگر کتاب یا شرح و تفسیر نشده و یا اگر شده باشد به دست ما نرسیده است. در این رساله می خواهیم به غرض کلی کتاب و محتوای هریک از مقالات آن اشاره کنیم.
توضیح فارابی
فارابی در توضیح موضوع اصلی کتاب می گوید دانش یا جزئی است و یا کلی. دانشِ جزئی آن است که موضوع آن بخشی از موجودات یا موهومات (مفروض الوجود) باشد و در آن علم از ویژگی ها و اغراض خاصۀ همان موضوع بحث شود، مانند طبیعیات که به جسم از آن جهت که تغییر و حرکت می کند و نیز به مبادی این تغییر و حرکت و به لواحق آن توجه دارد، و یا علم حساب که موضوع آن عدد است و دانش پزشکی که تن انسان را از لحاظ صحت و بیماری بررسی می کند. اما دانشِ کلی، چیزی را مطالعه می کند که شامل همۀ موجودات می شود، مانند وجود، وحدت، انواع و لواحق وجود، و نیز اوصافی که به اختصاص عارض موضوع علوم جزئی نمی گردد مانند تقدم و تأخّر، قوّه و فعل، تام و ناقص (نقص و کمال )، و همچنین مبدأ مشترک همۀ موجودات یعنی آن که خدایش می نامیم.دانشِ کلی باید یکی باشد، زیرا اگر دو دانش کلی داشته باشیم در این صورت هریک از آن ها موضوع ویژه ای خواهد داشت، اما علمی که موضوع خاصی داشته باشد و شامل موضوع علم دیگر نشود جزئی است، بنابراین هریک از آن دو دانش، جزئی خواهد بود و این خلاف فرض است، پس دانشِ کلی یکی است. علم الهی نیز داخل در دانش کلی است، زیرا خداوند «مبدأ وجود» برای همۀ موجودات است نه موجودی خاص و آن بخش از دانشِ کلّی که مبدأ وجود را بررسی می کند، همان «علم الهی» است. از آن جا که مسائل یاد شده اختصاص به مباحث طبیعیات ندارد، بلکه آن سوی امور طبیعی و مادی است، دانشِ مربوط به آن مسائل نیز از لحاظ شرافت موضوع بر تر از دانشِ طبیعی و از لحاظ مراتب تعلیم بعد از دانشِ طبیعی است؛ به همین جهت شایسته است که ما بعد الطبیعة خوانده شود. موضوع دانشِ ما بعد الطبیعة یا چیزهایی است که اساساً در طبیعت و ماده هستی ندارند و وهم آن ها را از امور طبیعی و مادی انتزاع نکرده است، یا چیزهایی است که هرچند در طبیعت و در ماده هستی دارند، اما لازم نیست که ذاتاً همراه ماده باشند و قوام آن ها بسته به امور طبیعی و مادی باشد. در نخستین قدم، موضوع این دانش همانا موجود مطلق (یعنی موجود بماهو) است و آنچه معمولاً مساوی و مساوق با اوست (یعنی واحد و وحدت)؛ ولی چون علم به امور متقابل، یک علم است، پس در این دانش دربارۀ عدم و کثرت نیز بحث می شود. پس از آن به چیزهایی پرداخته می شود که به منزلۀ انواع است برای موجود، مانند مقولات دهگانه و اقسام واحد چون شخصی، نوعی و جنسی. سپس دربارۀ لواحق وجود، مانند قوه و فعل، کمال و نقصان، علت و معلول، و لواحق وحدت، مانند هویّت، تشابه، تساوی، موازات و مناسبت، و لواحق عدم و کثیر؛ و آنگاه در مبادی هریک از آن ها بررسی می شود، و تقسیم و تکثیر ادامه می یابد تا به موضوع علوم جزئی برسد. بدین ترتیب در این دانش مبادی همۀ علومِ جزئی و حدود موضوعات آن ها مبیّن و مشخّ صمی گردد. پس از این مقدمه، فارابی به توضیح اجمالی موضوع هریک از مقالات کتاب الحروف می پردازد.
شامل ۱۴ کتاب
...
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم