لغت نامه دهخدا
نشسته به هر گوشه گوهرکشی
برانگیخته آبی از آتشی.نظامی.گشاد از گوش گوهرکش بسی لعل
سم شبدیزرا کرد آتشین نعل.نظامی.چار گوهر ز گوش گوهرکش
برگشاد آن نگار حوراوش.نظامی. || دارای گوهر. که در آن یا بر آن گوهر باشد. || ( اِ مرکب ) دست برنجن و دستبند مرصع را گویند. ( از برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) ( از جهانگیری ) ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ شعوری ) ( ناظم الاطباء ) :
ز بهر ساعد شاخ ابر ساخت گوهرکش
که قطره در خوشاب است و سبزه شبه دوال.رفیع لنبانی ( از فرهنگ رشیدی ).