پیر سالخورده

لغت نامه دهخدا

پیر سالخورده. [ رِ خوَرْ /خُرْ دَ / دِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیر سالخورد. پیر کهنسال. معمر. قنسر. قنسری. لبح. قلعم. کهکم : تلبیح ؛ پیر سالخورده شدن. ( منتهی الارب ). || پیر دهقان ، که شراب کهنه انگوری باشد. ( برهان ).

فرهنگ فارسی

پیر سالخورد پیر کهنسال
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال قهوه فال قهوه فال انگلیسی فال انگلیسی