مقلع

لغت نامه دهخدا

مقلع. [ م ُ ل َ ] ( ع مص ) اِقلاع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بازایستادن از کار. ( آنندراج ). و رجوع به اقلاع شود. || ( ص ) کسی که نرسد او را ابر. ( از اقرب الموارد ).
مقلع. [ م ِ ل َ ] ( ع اِ ) فلاخن . ( آنندراج ).
مقلع. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) بردارنده و بلندکننده بادبان کشتی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اِقلاع شود.

دانشنامه عمومی

مقلع (تیزی وزو). مقلع ( به عربی: مقلع ) یک شهرداری در الجزایر است که در استان تیزی وزو واقع شده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم