قنی

لغت نامه دهخدا

قنی. [ ق ِ نا ] ( ع اِمص ) خوشنودی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( مص ) خوشنود شدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || بی نیازشدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) ج ِقُنیة و قنیة. ( اقرب الموارد ). رجوع به قنیة شود.
قنی.[ ق َن ْی ْ ] ( ع مص ) ورزیدن و کسب کردن. || خوشنود گرداندن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
قنی. [ ق َ نی ی ] ( ع اِ ) گوسفندکه برای شیر و بچه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
قنی. [ ق ُ نی ی ] ( ع اِ ) ج ِ قناة، به معنی نیزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
قنی. [ ق َ نا ] ( ع اِ ) نیزه. ( مخزن الادویه ). || بعض اطباء گفته اند: قنی بفتح قاف و قصر، قصب ( نی ) است و بر عودالطباشیر یعنی قصب آن نیز اطلاق می نمایند و بر شجرةالاشق نیز و گفته اند خود اشق است و گفته اند نوعی از اندروطالیس است و نیز گفته اند اسم نباتی است ، برگ آن شبیه به برگ نعناع و معروف و نزد عامه عرب بکلخ و نزد بعضی برطبه یابسه و کلخ. ( مخزن الادویه ).
قنی. [ ق ُن ْ نی ی ] ( ص نسبی ) نسبت به قنة. مؤلف لباب الانساب گوید: گمان میرود قنة نام قریه ای است. ( از لباب الانساب ). || نسبت است به قن و آن دهی است. ( از معجم البلدان ). رجوع به قن شود.
قنی. [ ق َ ] ( اِخ ) دهی است نزدیک میفع. ( منتهی الارب ).
قنی. [ ق ِ نا ] ( اِخ ) شهری است به صعید. ( منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان شود.
قنی. [ ق ُ ن َ ] ( اِخ ) قریه ای است از یمامة در ناحیه ریب. ( از معجم البلدان ).
قنی. [ ق ُن ْ نی ] ( اِخ ) ( ابن الَ... ) یکی از محدثان است. ( منتهی الارب ).
قنی. [ ق َ ] ( اِخ ) موضعی است به یمن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

موضعی است بیمن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال ارمنی فال ارمنی فال آرزو فال آرزو فال درخت فال درخت