لغت نامه دهخدا
- کوته شدن دست کسی از چیزی ؛ بدان دسترس نداشتن :
از این راز گر هیچ آگه شود
ز چاره مرا دست کوته شود.فردوسی.و رجوع به کوتاه شدن شود.
|| پایان یافتن. خاتمه پیدا کردن. تمام شدن :
سرم گر ز خواب خوش آگه شدی
ترا جنگ با شیر کوته شدی.فردوسی.دگر آنکه باشد نصیبین مرا
چو خواهی که کوته شود کین مرا.فردوسی - کوته شدن داوری ؛ پایان یافتن جدل و مرافعه. فصل خصومت. رفع شدن اختلاف :
ولیکن چو معنیش یاد آوری
شوی رام و کوته شود داوری.فردوسی.رجوع به کوتاه شدن شود.