فرو بیختن

لغت نامه دهخدا

فروبیختن. [ ف ُ ت َ ] ( مص مرکب ) غربال کردن. با غربال ریختن و افشاندن. بیختن :
دهر به پرویزن زمانه فروبیخت
مردم را چه خیاره و چه رذاله.ناصرخسرو.رجوع به بیختن شود.

فرهنگ فارسی

غربال کردن . با غربال ریختن و افشاندن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم