لغت نامه دهخدا
گرم عیب گوید بداندیش من
بیا گو ببر نسخه از پیش من.سعدی.جز اینقدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید.سعدی.کس عیب نیارد گفت آن را که تو بِپْسندی
کس رد نتواند کرد آن را که تو بگزینی.سعدی.عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن ازبهر دل عامی چند.حافظ.با محتسبم عیب مگوئید که اونیز
پیوسته چو من در طلب عیش مدام است.حافظ.عیب تو خواهی نگوید خصم عیب او مگو
با خموشی می توان خاموش کردن کوه را.واعظ قزوینی.