زیبق کردن

لغت نامه دهخدا

زیبق کردن. [ ب َ / زَ / زِ ب َ ک َدَ ] ( مص مرکب ) مالیدن مخلوط جیوه به پشت آینه تا صورتها را منعکس سازد. ( فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از نیست و نابود کردن باشد. ( برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || مضطرب و بی قرار ساختن. ( آنندراج ) :
سهم تو قطران کند نطفه سرخاب و زال
تیغ تو زیبق کند زهره گشتاسب و سم.خاقانی ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) [ معر - فا. ] (مص م . ) ۱ - جیوه مالیدن به شیشه برای ساختن آیینه . ۲ - نابود کردن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - مالیدن مخلوط جیوه به پشت آیینه تا صورتها را منعکس سازد . ۲ - نیست کردن نابود کردن .

ویکی واژه

معرب
جیوه مالیدن به شیشه برای ساختن آیینه.
نابود کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال ابجد فال ابجد فال قهوه فال قهوه فال ماهجونگ فال ماهجونگ