لغت نامه دهخدا
ببالا و رخسار او بنگرد
همی دل ز دیدنش رامش برد.فردوسی.بیاموختش رزم و بزم و خرد
همی خواست کز روز رامش برد.فردوسی.سخن چون برابر شود با خرد
ز گفتار، گوینده رامش برد.فردوسی.ایا پور کم روز اندک خرد
روانت ز اندیشه رامش برد.فردوسی.کسی را ز ترکان نباشد خرد
کز اندیشه خویش رامش برد.فردوسی.|| از میان بردن و دور کردن رامش. زدودن و از میان برداشتن طرب و عشرت. دور کردن شادی و طرب و رامش.